آهن چیز عجیبی ست . سخت است اما با کسی که خلقی مانند خودش دارد ، را ه می آید . راه می آید اما نه آنقدر که دیگر به او نگویند آهن . اگر چه نرم هم می شود اما همیشه سختی خودش را حفظ می کند . این سختی و نرمی ، اقتضائاتی را ایجاد می کند که مرد آهنگر را مجبور به تبعیت از آن می کند .این تبعیت اگر چه برای یک هنر مند ، چه حجم ساز باشد چه خوشنویس ، سخت می نماید ، اما برای آهنگر چندان سخت نیست ، چرا که اینجا ، دست خط اوست که با سختی آهن راه می آید . آنچه بر سینه و پیشانی درهای بسیاری از شهرها خصوصا شهر من ، مشهد نقش بسته ، حاصل رفاقت و تمزیج اقتضائات متریالی مثل آهن و بی آلایشی دست خط مردان آهنگر است . دست خطی که بی واسطه از فطرت یک صنعت گر عامی حکایت می کند. کسی که قبل از نوشتن عبارات ، سعی ندارد به اثر دست دیگری نگاه کند و احیانا کار خود را شبیه به آن اثر بسازد چرا که اصلا کار خود را نازیبا نمی شناسد . و مهمتر آن که سعی نمی کند هنر خود را به رخ عابرین یک خیابان بکشد و آنان را به تحسین وادارد ( کاری که معمولا جماعت هنرمند ، به آن مشغولند ) . در واقع مرد آهنگر به یک چیز فکر می کند ، وآن اینکه در یک خانه را مزین و متبرک به نامی مقدس نماید و عابرین آن خیابان و اهل آن خانه را به یاد آن نام بیاندازد نه به یاد هنر و صنعت خودش . او به آسانی خود را از میان مردم و آن مفهوم مقدس بر می دارد . و این اولین درسی ست که جماعت هنرمند می توانند از درهای آهنی شهرشان بگیرند . در بافت قدیمی شهر ، آهن ها ما را به یاد خدا می اندازند . وآجرها تسبیح می گویند .ای کاش ما از آسفالت کف کوچه کمتر نباشیم . میدان شهدا ، کوچه ای در ابتدای خیابان شهید هاشمی نژاد . چند وقت پیش که رفتم تا احوال این در را بپرسم دیگر وجود نداشت . چون اصلا کوچه هم وجود نداشت . طرح نو سازی ست دیگر . نمی دانم آیا در و دیوارهای شهر جدید همانقدر بی واسطه ما را به یاد خدا خواهند انداخت ؟؟؟ در یکی از کوچه های خیابان توحید این در هنوز سر پاست . شاید چون از حریم میدان دور است ، بیشتر هم سر پا بماند . روبه روی این کوچه ، آن طرف خیابان یک آبمیوه فروشی ست که همین شعار را روی سر در خود نوشته و به همین نام هم معروف است . نمی دانم این آبمیوه فروشی که البته قدیمی هم هست با آن خانه پیشینه تاریخی مشترکی دارند یا این فقط یک اقتباس ساده از سردر آن خانه است . یادم باشد یک بار به جای شما هم یک معجون بخورم ، هم این سؤال را از پیر مرد صاحب مغازه بپرسم . به هر حال این جمله از آن جمله هایی ست که فقط می توانی از زبان پیران دیر بشنوی و برای یک عمر شارژ بشوی .